عدالت خواهان

ما همه عقاب هستیم، نه مرغ خانگی!


 

داستانی کوتاه از عقابی که بال‌هایش را فراموش کرد

بر فراز قله‌ی سرکش البرز عقابی تیز‌پرواز لانه داشت. او در لانه خود چند تخم عقاب داشت که در آستانه جوجه شدن بودند. از بد روزگار زلزله‌یی سخت آمد و کوه لرزید. یکی از تخم های عقاب از لانه بیرون افتاد و به پایین کوه سرازیر شد.

پرورش جوجه عقاب در لانه مرغان!

در پای کوه روستایی بود با مردمی کوه نشین و مزرعه شان پر از مرغ و خروس و غاز. مرغی شب هنگام این تخم سرگردان را در مزرعه دید و آن را به لانه برد. و وقتی متوجه شدکه باید روی آن بنشیند تا جوجه بیرون آید به سختی آن را قبول کرد. روزها گذشت و روزی جوجه‌ از میان تخم بیرون آمد.

همه با تعجب نگاهش می کردند.

او با جوجه های مرغ متولد شده و گمان می‌کرد او هم یک جوجه مرغ است.

روزی وقتی به آسمان نگاه کرد، عقاب‌هایی را در حال پرواز دید. هیجان عجیبی در دلش افتاد. احساس کرد می تواند مثل آنان پرواز کند. اما این در حد رویا در درون این جوجه‌‌عقاب باقی ماند. رویای پرواز در سرش افتاد اما مدام چیزی در درون به او می‌گفت تو یک مرغی و مرغ‌ها قدرت پرواز ندارند. اگر هم جرات پرواز به خود بدهند، نقش زمین می‌شوند.

 حسی در او می گفت یک بار آزمایش کن! بال هایت را باز کن. اما جسارت در جوجه عقاب‌‌زاده البرز مرده بود.

رویای پرواز

روزها و ماه‌ها و سال‌ها گذشت. این پرنده کوچولوی البرز حالا دیگر به عقاب بالغ بزرگی تبدیل شده بود. هر روز به آسمان نگاه می‌کرد. هر روز پرواز بلند بقیه هم نوعانش را بالای سرش می‌دید. شب‌ها رویای آسمان و بال های گشاده خود را می‌دید اما صبح خود را در لانه بوگندوی مرغ‌ها می‌یافت. همراه با مرغ‌ها به چرا می‌رفت. شکم‌اش را سیر می کرد. تلاش می‌کرد خود را از نگاه دیگران بدزدد که با چشم دیگری به او نگاه می‌کردند.

پرواز فراموش شده

اما عقاب زاده البرز دیگر خودش نبود. به یک مرغ خانگی تبدیل شده بود. روزی درحالی که هنوز آرزوی پرواز بر فراز البرز را در سر می پرواند در لانه مرغان سر بر زمین گذاشت و مرد. او هرگز باور نکرده بود که یک عقاب است. او هویت واقعی خود را فراموش کرده بود.

حکایت بسیاری از ما انسان‌ها همانند حکایت همین جوجه عقاب است. ما توانایی ها و پتانسیل‌های‌مان را در عادات و باورهای غلط و تلقین‌های محیطی فراموش می‌کنیم. ما فراموش می کنیم که بال پرواز داریم. توانایی‌ها و افکار بزرگ‌مان را رویا می‌پنداریم و خود را در قفس باورها و اندیشه‌های زنگ زده محبوس می‌کنیم. این بزرگترین اشتباهی است که هر کس می‌تواند در زندگی مرتکب آن شود. در حالی که هر انسانی یک بار فرصت زندگی دارد. پس باید همه هنرش را برای ماندگاری و اثر ماندگار بر پهنه هستی به کار گیرد. وگرنه مثل یک مرغ خانگی در لانه ای مردار می‌شود.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

اعدام یک زندانی و انتقال ۵ زندانی دیگر به سلول انفرادی جهت اجرای حکم

  به گزارش کانون حقوق بشر ایران، جمعه ۷اردیبهشت‌ماه ۱۴۰۳، یک زندانی، بامداد ۵ اردیبهشت‌ماه ۱۴۰۳، در زندان ساوه اعدام شد. این زندانی یاور امی...